تو نیستی و من اینجا تنهام..
تونیستی و من در حسرت لحظه های با هم بودن اینجا نشسته ام...
این روزها مگر فقط خوابت را ببینم..
این روزها همیشه و در همه حال به منی..
این روزها همه اش با تو حرف می زنم در خیالم..
کم کم دارم شک می کنم به بودن و نبودن تو...
اگر روزی به جرم دبوانگی حبسم کردند
بدان همه اش از نبودن تو بوده...
من اینجا تنها و در تمام روز با تو حرف می زنم..
کاش روزی برسد که این زندگی شبح آلود به واقعیت بپیوندد...
خسته ام از زندگی در شبح خوشبختی...