-
ضیافت شبانه شیرها
یکشنبه 7 آبانماه سال 1391 23:50
درسکوت شبانه دشت ،صدای سم گاومیشها شنیده می شود که خسته از یک چرای روزانه ، با شکم های پر ، آهسته برروی زمین نمناک قدم برمی دارند. آسمان دشت بی ستاره و ابری است وچشم های کمسوی گاوها نزدیکترین فاصله ها را تشخیص نمی دهد وتنها از صدای نفسها وسمهایشان با گله همراهی می کنند .هراز گاهی صدای پرزدن پرنده ای از میان چمنزار...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 28 مردادماه سال 1391 11:02
دوسال گذشت.. هیچ وقت اون روزی که از در اومدی تو و من روی صندلی روبروی در ورودی نشسته بودم و اون طور چپ چپ نگاهم کردی ، فکر می کردی بیشترین وقتمون و بهترین حرفها و احساساتمون با هم باشه؟؟ فکرم مشغوله.. مشغول آینده.. اینم شاید عیب منه که نمی تونم زیاد توی زمان حال زندگی کنم. واسه توی زمان حال زندگی کردن به یکی مث تو...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 تیرماه سال 1391 19:46
عموما زن ها دو دسته هستند . اونهایی که سئوال نمی کنن و اونهایی که سئوال می کنن . معمولا دسته اول باهوش ترن و دسته دوم از اینکه با کمال حماقت در مورد هر چی بپرسن ،لذت میبرن.
-
درجه اهمیت
جمعه 15 اردیبهشتماه سال 1391 03:56
همیشه فکر می کنم من چقدر برای دیگران مهم هستم خصوصا برای کسی که براش اهمیت زیادی قائلم .گاهی حس می کنم بیشتر از حدی که فکر می کنم به خودم اهمیت میدم همین باعث میشه رابطم دچار افت محسوس بشه بعد یه مدت میگم انگار دارم شورشو در میارم شاید واقعا براش مهمم ولی اینجوری باعث دلسردیش بشم؟... خلاصه اینکه خیلی وقتها تو تعیین...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 اسفندماه سال 1390 10:16
من: جدا تو اون موقع توی این کویر برهوت ، چه غلطی می کردی ؟!!!! تو: همون غلطی که تو توی جنوب می کردی.... من: ها...... آهان
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 بهمنماه سال 1390 15:58
از دید آبدارچی ما که بعد از ظهر ها تو سالن غذا خوری کار می کنه ، کلیه خانومای مهندس و تحصیل کرده ای که با جیغ جیغ فراوان -در حال صحبت کردن در مورد موضوعات خاله زنکی - غذا می خورن ، هیچ فرقی با زن بیسواد خودش ندارن ،فکر می کنم کاملا حق داره که اینجوری فکر کنه.
-
نوه خان
یکشنبه 18 دیماه سال 1390 08:37
بالاخره اون شبی که همه منتظرش بودیم رسید ،پنجشنبه شب هفته پیش بعد از 9 ماه انتظار و هیجان ، پسر کوچولوی ما اومد و من یک شبه خان عمو شدم . شوق اولین نوه توی هر دو خانواده دیدنی بود .همه طوری بچه رو نگاه می کردن که انگار سالهاست می شناسنش ، وقتی هر از گاهی چشماشو -مثل یه مسافر خسته و تازه ازراه رسیده -باز می کرد همه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 دیماه سال 1390 10:40
این یکی از تصاویر البوم آرزوهامه ، هنوز کاربرد دقیقی براش پیدا نکردم ولی می تونه به عنوان خونه ییلاقی استفاده بشه ، بیشتر از همه چی عاشق اون نیمکتش شدم .الان خیلی دلم خواست اینجا باشم ... توی این روزهای سیاه و نامعلوم دلم برای آرامش طبیعت تنگ شده.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 آذرماه سال 1390 09:16
این روزا حس می کنم یه دلقکم.. همه میان تو این سیرک می خندن و خوش می گذرونن و می رن.. آخر شب من می مونم.. یه دلقک که یه لبخند گنده روی صورتش نقاشی کرده..
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 آذرماه سال 1390 09:53
تولد تولد.. تولدم مبارک..... کاش بودی امشب و با هم می گذروندیم..
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 آذرماه سال 1390 08:34
۲-۳ سال پیش این موقع که بود همش ناراحت و افسرده بودم. فکر می کردم دنیا به آخر رسیده. فکر می کردم من تنها ترین موجود روی زمینم. فکر می کردم دیگه هیچ وقت روزی نمی آد که حس کنم خوشبختم یا اون موقع اصلا فکر نمی کردم دوباره بتونم کسی رو دوست داشته باشم.. این روزا تمام فکرم تویی. تمام آرزوهام در تو خلاصه میشه. تمام خاطرات...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 آذرماه سال 1390 22:57
دلم آغوش بی دغدغه مییییییییییی خواد..... همین..
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 21 آذرماه سال 1390 10:58
دیروز سر ناهار که بچه ها صحبت مسافرت می کردن انگار یهو یه چیزی قبلو فشرده کرد. قبلا هم این حس رو تجربه کردم.. یه حسه که یهو از دل آدم میگذره. مثل یه شهاب که توی آسمون می ره از توی قلب آدم رد میشه.. قبلا ها هر وقت در مورد موضوعی این حالتی میشدم مطمئن بودم اون اتفاق می افته.. یا اون چیز رو به دست میارم.. از دیروز تا...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 19 آذرماه سال 1390 08:34
پشت قاب پنجره رو به شهری ایستاده ام که هزاران چراغ فروزانش را بر پهنه دشت شب گسترانیده است واز میان این همه فانوس های لرزان ، یکی است که نوسانش با ضربان قلب من ،هماهنگ است .میان ما رشته ایست نا مرئی که تونل شب را می پیماید و قلب این مرد غار نشین را به پیامی جان بخش ،گرم می کند ."همیشه با من بمان ."
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 17 آذرماه سال 1390 22:05
لبان ات به ظرافت شعر شهوانی ترین بوسه ها را به شرمی چنان مبدل می کند که جان دار غارنشین از آن سود می جوید تا به صورت انسان درآید الف - بامداد .
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 آبانماه سال 1390 08:20
در این سرمای زمستان که برف سنگین فاصله میان ما را پر کرده است ، دل من به چراغ سبز رنگ کم سویی خوش است که به نشانه حضور تو بر صفحه مانیتور روشن است . از آن چهره خورشید نشان روزهای نه چندان دور ، تنها سهم من همین تک چراغ است .
-
دلواپسی
سهشنبه 17 آبانماه سال 1390 11:13
این روزها مدل نگرانیهام فرق کرده ، من همیشه یه روز برفی رو دوست داشتم با تمام درد سرهاش ، ولی وقتی صبح بیدار شدم دیدم همه جا برف اومده ، حالم گرفته شد بی اختیار یاد پروازهای فرودگاه افتادم و مسافرهایی که ممکنه پروازشون کنسل بشه . وقتی شنیدم پدر بزرگ همسایمون مرده یه دفعه نگران همه پدر بزرگایی شدم که حالشون بده و ممکنه...
-
عصر یه روز نسبتا دلگیر پاییزی
یکشنبه 8 آبانماه سال 1390 16:30
عصر یه روز نسبتا دلگیر پاییزیه و من نشستم از پنجره خیابون رو تماشا می کنم. ۴ راه پایین شرکت دقیقا تو زاویه دیدمه. بعد ۳ روز بارندگی شایدم ۴ روز.. بارون قطع شده. هوا هنوز ابریه اما.. نوک کوهها یه نمه برف زده.. من یه ماگ چای گذاشتم بین ۲ تا دستم و موندم یکم بخارش کم شه تا بتونم بخورمش... فقط خواستم بدونم امروز چطوری...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 آبانماه سال 1390 09:32
تمام قطره های بارونی که امروز تو صورتم خورد سهم من از اقیانوس های اون ور دنیا بود .من اعتقاد دارم سهم من از زندگی هر گوشه دنیا که باشه ،محفوظه ، فقط باید برم به سمتش .درست مثل امروز که خواستم برم زیر بارون .
-
فردا تو می آیی
پنجشنبه 21 مهرماه سال 1390 09:56
بالاخره این یک هفته داره به آخرش می رسه .نخواستم این مدت بنویسم چون واقعاپر بودم از دلتنگی ... این دوری و قبل از اون هم غیبت صغری که رو هم یه ماه طول کشید بیشتر از گذشته ارزش حضورت تو رو توی زندگیم پر رنگ کرد. می دونی من فکر می کنم بهتر چیزی که توی دنیا میشه بدست آورد ، بدست آوردن دل کسیه که دوستش داری همین که از هر...
-
امروز من ۱
یکشنبه 10 مهرماه سال 1390 11:45
امرزو تو رفتی ثبت نام. و من اینجا تنهام. تو این یکسالی که گذشت همه روزهای کاریم با تو گذشته/ چه اون روزهایی که روبروی هم می نشستیم و چه این روزهایی که فقط از صبح تاغروب واسه هم تایپ می کنیم.. امروز خیلی خلا نبودنت رو حس کردم. وحشت کردم از نبودنت.. از تنهایی دوباره.. کرکره روبرو بازه و از صبح حرکت ماشینها رو زیر چشمی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 4 مهرماه سال 1390 11:03
یادم میاد کارتون پینوکیو ، یه پری مهربون داشت که از همه جی با خبر بود ،میدونست چه اتفاقاتی افتاده و پینوکیو هیچ وقت نمی تونست بهش دوروغ بگه . یادمه اونموقع تو هم یه همچین نقشی داشتی اولین حسم این بود که نمیتونم بهت دروغ بگم .بدون اینکه به حرف کسی توجه کنی انقدر صبر کردی تا خودم ذره ذره واقعیت هارو بگم ... امروز به این...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 شهریورماه سال 1390 16:28
- می دونی من عاشقتم.. می خوام بجنگم برات... - با کی بجنگی؟ با من؟ با خودت؟ با جامعه؟ با بابام؟ با زنت؟ با شوهرم؟ با کی... !!!!!!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 شهریورماه سال 1390 13:35
تو فکر نوشتن یه داستانم از همه تنهایی های خودم.. نمی دونم یه مجموعه داستان کوتاه بنویسم یا یه داستان بلند از یه تنهایی ممتد...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 19 شهریورماه سال 1390 16:11
اونی که رفت اگه برگرده از دوست داشتن نیست واسه اینه که بهترشو پیدا نکرده...
-
همکار جدید
یکشنبه 13 شهریورماه سال 1390 09:30
قبلا که از محل کار گفته بودم.. طبقه ما یعنی تو ضلع غربی که ما هستیم ۵ تا واحد مالی مستقر هستن. نه پارتیشنی هست نه هیچ وسیله ای برای جدا کردن اونا. اما تیپ آدمها کاملا قابل تفکیکه . یعنی اگه یه آدمی یکمی باهوش باشه و بشینه دم در ورودی تا ۹۰ درصد می تونه افراد رو طبقه بندی کنه. مثلا یه شرکت همه خانمها متاهلن. آقایون...
-
پاپیون
شنبه 12 شهریورماه سال 1390 11:32
5 شنبه سر اعلام نتیجه ها حالم گرفته بود خب انتظار داشتم نمرم بیشتر از این بشه ولی الان با این امتیاز باید بی خیال قبولی بشم .بعد از یه شکست یا حتی حال گیری معمولا تا یه مدت قاطی می کنم بعضی وقتا مدتش زیاد میشه ولی اینبار می خوام زود این دوره رو تموم کنم ... همون شب فیلم پاپیون و دیدم واقعا باور نکردنیه که یه نفر چقدر...
-
ایده
دوشنبه 24 مردادماه سال 1390 09:26
بعد از اون دو سه باری که سر کار کردن دهنم سرویس شد دیگه خیلی با احتیاط شدم ، بی گدار به آب نمی زنم ، سعی می کنم هر ایده ای که به ذهنم میرسه تا خوب بررسی نکردم سراغش نرم . ولی واقعا حس می کنم تو شرایط فعلی پیدا کردن ایده مناسب خیلی سخت شده ، به همین خاطر وقتی یه ایده ای به بن بست می رسه تا وقتی فکر جدیدی به ذهنم برسه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 23 مردادماه سال 1390 08:53
به خاطرات پارسال فکر می کنم روزهایی که فراموش شدنی نیست . "اگه بهت بگم دوست دارم ناراحت نمی شی." این بهترین جمله ای بود که پارسال این موقع ها شنیدم .یه چیزی تو دلم تکون خورد ،تمام مویرگهای بدنم رو حس کردم تو اون روزهای تلخ ،احساس خوشبختی کردم ، یادمه گفتم "فکر نمی کردم اینقدر وحشتناک باشم که واسه گفتن...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 مردادماه سال 1390 10:55
فکر می کنم اگه من یه هفته موبایلمو خاموش کنم هیچ اتفاقی نمی افته .اینو دیروز فهمیدم وقتی هواپیما فرود اومد ، همه شروع کردن به روشن کردن موبایلاشون ، منم جو گیر شدم تندی روشنش کردم ، هیچ خبری نبود .یکی یکی صدای زنگ موبایل ها بلند شد ولی برای من هیچ زنگی نمی خورد انگار هیچکی منتظرم نبود .واقعا اگه خاموشش کنم شاید فقط...